آقای خامنهای در جمع پاسدارها و اعضای دفتر، با لبخند دست به پشتم زدند و فرمودند: «این آقای شمقدری رفیق من است، محرم من است.»
راست هم میگفتند... وقتی ایشان در محوطه قدم میزدند، همیشه کنارشان بودم و در دل میاندیشیدم: اگر خدای نکرده تروری یا تیراندازی شود، باید خودم را سپر آقا کنم تا آسیبی به ایشان نرسد. همیشه برای این کار آماده بودم.