سفرنامه «آقای ایرانشهر» / مصاحبه روزنامه فرهیختگان با نویسنده کتاب آقای ایرانشهر
گفتوگویی با رحیم مخدومی درمورد کتاب جدید انتشارات انقلاب اسلامی
دوشنبه 18 دی 1402
عاطفه جعفری، خبرنگار گروه فرهنگ روزنامه فرهیختگان: «اقامت اجباری آیتالله خامنهای، در تبعیدگاه، خللی در عزم او برای تداوم مبارزه وارد نکرد. اگرچه دستگاههای امنیتی به گمان خود، این روحانی مبارز را به منطقهای فرستاده بودند که درگیر منازعات مذهبی شود و توان مبارزاتیاش تحلیل برود، اما آیتاللهالعظمی خامنهای در کمترین زمان ممکن شیعه و سنی را برای مقابله با حاکم جائر، یک صدا و همراه کرد. ایجاد وفاق میان پیروان دو مذهب بزرگ، اسلامی درکنار آشنا شدن با اوضاع نابسامان سیستانوبلوچستان گرانقیمتترین دستاوردهای این تبعید بودند که هم موجبات انس و الفت ایشان با مردم آن خطه را فراهم کرد و هم دیدی واقعی نسبت به شرایط برخی مناطق محروم کشور به این شخصیت بعدا مسئول در جمهوری اسلامی بخشید. آیتالله خامنهای، تجربه موفق آگاهیبخشی اجتماعی در مسجد کرامت مشهد را در مسجد آلرسول ایرانشهر تکرار کرد و گستره نفوذ او در اندک زمانی به نحوی پراکنده شد که گزارشگران ساواک، ضمن ابراز نگرانی به مسئولان بالادستی خود نوشتند... .»
خاطرات آیتالله خامنهای از تبعیدی که به ایرانشهر داشتند همیشه جذاب است و یک دلیل جذابیت به اقلیم آن استان برمیگردد که ناشناخته است. کتاب «آقای ایرانشهر»، روایتی از خاطرات حضور حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای در دوران تبعید به ایرانشهر است که رحیم مخدومی آن را نوشته و انتشارات انقلاب اسلامی منتشر کرده است.
آیتالله خامنهای طی سالهای 1342 تا 1354، ششبار به زندان نیروهای امنیتی درآمدند ولی با تداوم فعالیتهای مبارزاتی ایشان، رژیم طاغوت به فکر عملی کردن آخرین حربه خود افتاد، بعد از برگزاری مراسم چهلم آقا سیدمصطفی خمینی و تبدیل آن به تظاهرات اعلام انزجار از حکومت پادشاهی، تصمیم بر تبعید روحانیون سردمدار تظاهرات گرفته شد. با تصویب شخص محمدرضا پهلوی و دستور مستقیم پرویز ثابتی و با رای کمیسیون امنیت اجتماعی مشهد برای تبعید حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای به شهرهای بد آب و هوا، ایشان در 23 آذر 1356 دستگیر و بعد از پنج روز، به مدت سهسال به تبعیدگاه ایرانشهر فرستاده شدند.
منبع اولیه؛ مجموعه مصاحبههای مهدی حسینی
این کتاب اما با نگاهی متفاوت نویسنده و بهصورت سفرنامه نوشته شده است، سراغ رحیم مخدومی رفتیم تا در مورد این کتاب صحبت کند. او در مورد منابعی که در این کتاب استفاده کرده است، گفت: «منابعی که برای این کتاب مورد استفاده قرار گرفت، در درجه اول مصاحبههای سیدمهدی حسینی بود که ایشان مدتها وقت گذاشته بود و با مراجعه به ایرانشهر و شهرهای دیگری که راویان و شاهدان تبعید رهبری حضورر داشتند؛ مصاحبه کرده بود. حجم خاطراتی که ایشان جمعآوری کرده بود بالغ بر 500 صفحه بود و تقریبا میشود گفت در این مصاحبهها چیزی از قلم نیفتاده بود. همه افرادی که در قید حیات بودند و در مورد مدت زمان اقامت ایشان بهعنوان تبعیدی خاطرهای داشتند، مصاحبه شده و منبع اصلی بنده همین مجموعه مصاحبههای ایشان بود.»
این نویسنده در ادامه با اشاره به منابع دیگر این کتاب، گفت: «علاوهبر این از کتابهایی که در این مورد هم چاپ شده بود که یا بهصورت مستقیم به تبعید ایرانشهر پرداختند یا اینکه در مورد این موضوع مطالبی را منتشر کردند؛ مورد استفاده قرار گرفت، ازجمله کتابهای «بر تبعید»، «خون دلی که لعل شد» و... استفاده کردم. جدای از این در جستوجوها هم به صحبتهایی از خودشان رسیدیم و درنهایت همه اینها انطباق داده شد و آماده نگارش شدم.»
تحقیقات میدانی هم داشتم
مخدومی با بیان اینکه این کتاب نیاز به تحقیقات میدانی هم داشت، ادامه داد: «علاوهبر این منابعی که عرض کردم، لازم بود خود بنده هم تحقیق میدانی داشته باشم و این اهیمت ویژه داشت که من در مکان رویداد حضور داشته باشم و افرادی را که با آنها مصاحبه شده است ببینم و صحبت کنم تا بتوانم حسیتر با آن فضای مورد تحقیق نزدیک شوم. برای این کار هم به سیستانوبلوچستان سفر داشتم و زاهدان، ایرانشهر و روستاهای حاشیه ایرانشهر را که رهبری در دوران تبعید با این روستاها ارتباط داشتند، دیدم و با افرادی هم که با ایشان در تبعید بودند صحبت کردم. البته برخی از این افراد در شهرهای دیگر زندگی میکردند، با سفر به چند استان دیگر، بخشهای دیگری از این کتاب شکل گرفت.»
این نویسنده در مورد ویژگیهای این کتاب و تفاوتش با کتابهای دیگری که در این حوزه منتشر شده است، گفت: «کتابهایی که با موضوع ایرانشهر و تبعید رهبری منتشر شده است، در نوع خود موضوعیت خاصی دارند و همه این کتابها تفاوتهایی با یکدیگر دارند و شبیه به هم نیستند. خون دلی که لعل شد خاطرات ایشان است؛ کتاب بر تبعید خاطرات راویان تبعید است و از خاطرات ایشان هم استفاده شده که این کتاب را میتوانیم خاطره شفاهی نامگذاری کنیم. آن کتاب دیگر هم تاریخ شفاهی است. کتاب آقای ایرانشهر یک سفرنامه است اما سفرنامهای که خود محقق از ابتدا تحقیق را آغاز میکند، مسیر را میرود و سفرنامه خودش را مینویسد و در دل آن، سفرنامه را که موضوعیت این سفر بررسی تبعید هشتماهه مقاممعظمرهبری به ایرانشهر است مورد بررسی قرار میدهد. کار نویی است. معمولا سفرنامهها بهحال میپردازند و محوریت خود مسافر است. کتب تاریخی هم از اسمش پیداست که به یک مقطع تاریخی میپردازند و هیچ ارتباطی به سفرنامه ندارد. خاطره شفاهی صرفا به مشاهدات یک نفر و آنچه در دل و ذهن اوست میپردازد و به ثبت میرسد اما کتاب آقای ایرانشهر تلفیقی از یک سفرنامه، تاریخنگاری و خاطره شفاهی است، برای همین میگویم گونه ادبیاش نو و جدید است.»
چرا نام آقای ایرانشهر انتخاب شد؟
از مخدومی در مورد دلیل انتخاب نام آقای ایرانشهر برای این کتاب پرسیدم و گفت: «این انتخاب دو دلیل داشت؛ یک دلیل بهخاطر حرفهای یکی از رفقای همتبعیدی ایشان، آقای علی خلخالی است که از آذربایجان غربی به ایرانشهر تبعید میشود، وقتی منش رهبری را میبیند و بهقول خودش دلسوزی، انساندوستی و دستگیری از نیازمندان باعث میشود که تعبیر آقا را برای ایشان به کار ببرد، خلخالی این آقا گفتن را منحصر به زمان رهبری ایشان نمیداند و میگوید منش آقای خامنهای جوری بود که ما از همان زمان به ایشان، آقا میگفتیم. دلیل دیگر اینکه ایشان وقتی به ایرانشهر تبعید میشود، طلبهای بوده است که بهتعبیر خودشان مردم در ابتدا حتی جواب سلامشان را هم نمیدهند که خب هم بهخاطر خفقان دوران طاغوت بوده و هم اینکه هنوز ایشان در آنجا شناخته نشده بود اما در مدت زمان بسیار کوتاه اقداماتی در آنجا انجام میدهند و بهقدری محبوب میشوند که مردم ایرانشهر ایشان را به آقایی یاد میکنند و جوری میشود که محبوبیت بهشدت زیاد میشود، علمای شیعه و تسنن، مردم و اقشار مختلف به ایشان ارادت پیدا میکنند و آوازهشان در سطح کشور میپیچد و مدام از شهرهای مختلف ملاقاتکننده میآید. در همان زمان ساواک احساس خطر میکند و تصمیم میگیرد که ایشان را به جیرفت تبعید کند. البته ایرانشهر هم در اسم این کتاب یک عبارت دوپهلو است که هم به این شهر برمیگردد و هم مصداق کل کشور است.»
خاطره جوان بیدختی
مخدومی در پایان صحبتش خاطرهای را از زمانی که درحال نوشتن این کتاب بود، بیان کرد و گفت: «زمانی که ایشان تبعیدش آغاز میشود و با اتوبوس توسط ماموران ساواک از مشهد راهی ایرانشهر بودند، بین راه وقتی به بیدخت گناباد میرسند؛ اتوبوس برای استراحت نگه میدارد. وقتی از اتوبوس پیاده میشوند، جوانی سراغ آقا میآید که در حصار مامورهاست و میگوید من استخاره میخواهم، مامورها برای اینکه این جوان اگر سوالی خصوصی دارد، راحت باشد، کمی فاصله میگیرند و این جوان میگوید این استخاره بهانه است. من متوجه شدم که دارند شما را میبرند، برای همین نزدیک شدم تا ماجرا را بپرسم که شما را کجا میبرند. رهبری در خاطراتشان میگویند که این لحظه برای بنده یک لحظه خاصی بود، چون غریب بودم و خبر عزیمتم به خانواده هم نرسیده بود. برای آن جوان ماجرا را تعریف میکنند تا به خانواده اطلاع بدهد. دیدار این جوان برای ایشان خیلی شیرین بوده و از لحاظ عاطفی این در خاطره برای ایشان بسیار شیرین بوده است. بعد از پیروزی انقلاب و رئیسجمهور شدن ایشان برای سفری به سیستانوبلوچستان میروند، در نمازجمعه بیدخت حضور پیدا میکنند، خطبهها را میخوانند و این خاطره را یادآوری و ابراز میکنند که دوست دارند این جوان را ببینند و اتفاق جالب اینجاست، وقتی که به محل اقامت میروند 19 جوان میآیند و ادعا میکنند آن جوان ما هستیم. صف میکشند که ایشان را ببینند که اجازه میدهند و به همراهانشان میگویند من نشانهای از آن جوان دارم و بعد از دیدن 19 نفر، هیچکدام آن جوان نبودند، بعدها مشخص میشود جوان بیدختی آن زمان در جبهه بوده است. آن جوان محمدرضا ابراهیمی بود و در جبهه خبر را به گوشش میرسانند و خیلی دلش میخواهد رهبر را ببیند اما به شهادت میرسد.»